این روزها، در میانه بخش های بیمارستان، در میان بیماری و سلامتی، در میان مرگ و زندگی؛ گاهی آتش ب دود را دستم میگیرم؛ در غم اوقات فراقی. و آتش بدون دودِ نادر ابراهیمی گویا تمامی معانی زندگی را در خودش جای داده، و تمامی معانی مرگ را. تمامی معانی دوست داشتن را و عشق را. تمامی معانی را. و این صدای خنده های درهم گالان و سولماز است که در مغزم میپیچد.:))

پس گاهی از این معانی که در متن کتاب آمده است مینویسم؛ شاید هم بیشتر از گاهی.

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها