عرض شود که حالا چرا "خطی ز دلتنگی" 

از شما چه پنهان، نشسته بودم پشت لپ تاپ؛ سرم رو چرخوندم سمت کتابخونه و اولین کتابی که دیدم، خطی ز دلتنگی بود از شفیعی کدکنی :/

 

من باب احترام به استاد بزرگوار؛

شعر "خطی ز دلتنگی":

 

خطی این لحظه ز دلتنگی، بر این دیوار

یادگاری بنویس و به رَهِ شِکوه مپوی

از دورنگی که ز یارانت دیدی، عیار!

 

گر تو خاموش بمانی

چه کسی خواهد بود 

که گواهی دهد:

اینجا، بودند

عاشقانی که زمین را به دگر آینی

خواستند آذین بندند و

چه شیدا بودند»

 

آه

ناجوانمردی گیتی آیا

تا بدان جاست که فردا، وقتی

نبض این ساعت فرتوت نخواهد زد، 

هیچ مستی دیگر

در ته کوچه بن بستی

در آخر شب

نغمه ما را با سوت نخواهد زد؟

 

با سرانگشتی، آغشه به خون و انکار،

یادگاری ز خود بنه امروز بر دیوار

 

 

 

{یادگاری ز خود امروز بنه بر دیوار}

:))

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها